یک تجربه شیرین
سلام به دوستای خوبم که لطف میکنن و وبلاگ منو میخونن.این مطلب رو جهت اشنایی مینویسم. اسم اولین فرزند من محیاخانوم. که وقتی به دنیا اومد کلی ما رو سر گرم کرد!!!!!
روز پنجم تولدش بود که به علت زردی شدید، تعویض خون شد!
ماه اول تولدش به علت اینکه تعویض خون شده بود، کم خون شد و از همون اول قطره آهن مصرف داشت!
توی همون حوالی نفخ شدید داشت، شکمش شبیه توپ شده بود و دایم زور میزد و من با نگرانی فقط نگاهش میکردم!
تازه توی روروک بود که در یک حرکت غافلگیر کننده ساعد دستش رو به بخاری چسبوند و الان که سه سالشه جاش مشخص!
خلاصه خسته تون نکنم، محیا خانوم فقط در حالت خوردن صداش در نمی اومد و در سایر مواقع مشغول نق زدن بود! اگر سوالی واسه نی نی تون در هر زمینه داشتین تجربه های شیرین من در خدمت شماست!
البته محمد مهدی دو ماهی هست به جمع ما پیوسته، اون باشه بعدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!